24.حسود عمتونه اونا واس من بودن :(
میگن حس ِ حسودی توی من نهادینه شده . حسودی بد نه ها ، حسودی به هرکی که به عزیزای من نزدیک میشن . بچه تر که بودم ع توجه هرچند معمولی مامانم به داداشم حرص میخوردم و گریه میکردم بعدش وقتی دوسم رف یه دانشگاه دیگه و بجای من کلی دوس جدید گیر اورد همچین حسی رو به دوستاش داشتم .بعده ها همین حسو البته یذره خفیف تر رو به وحید و سهیل و اکبر و علی شیرازی و میلاد و جواد داشتم که اومدن اکیپمونو برداشتن بردن .یهو تو یه ترم همشون رفتن که رفتن اکیپ دانشگامون یهو ترکید .ما 6-7 نفر همه جا باهم بودیم تو دانشگاه تو ایسگاه تو قطار تو خرابکاریای هم شریک میشدیم ع کلاسای خودمون میزدیم سر کلاسای هم میرفتیم بااینکه رشته هامون فرق داش فقط برا اینکه یه نفر سر کلاس تنها نباشه واس خاطر اینکه یه نفر تو دانشگاه تا غروب تنها نمونه ع صب تا غروب دانشگا می موندیم تو اون گرمسار لعنتی :/یهو همه چی خراب شد همه چی :(
بعدش همین حس رو به شوهر خالم داشتم که خاله کوچیکمُ دوسِ بچگیامُ لوس ترین لوسه خانوادمونو ازم میگیره و میبره یه جای دور مث زنجان:( بعدش نوبت زن داییم شد که دایی کوچیکمُ همبازی همیشگیمُ خالی بند ترین دایی دنیارو گرف ازم :( حالا ام یه حس حسادت با شدت ده برابر رو به سعید دارم .سعیدی که با اون چاله چونش اومده دوس من ُ رفیق 5 سالم ُ آبجیمُ با خودش ببره :( این نامردیه چرا مث دزد میان تو زندگی ادم دار ُ ندار ادمو میبرن بعد میشینن با یه لبخند مسخره میگن ناراحت نباش ایشالله قسمت خودت . اخه اوسکولا دایی و خاله و دوس و رفیق من ُ برداشتین بردین ، چی ایشالله قسمت خودم . من عمرا مث شما ها دزد باشم .بابا لامصب اون واس من بود برداشتیش بردیش ها
+همه از رفتن دوساشون قاطی مرغا افسردگی مزمن میگیرن یا فقط من اینجوریم :/
+همیشه معتقدم که باس ارزوهام رو یه جا بنویسم که مث حالا
نشه . یادم نره که همیشه خوشبختی دوسمُ ع خدا میخواسم حالا که داره همه چی
جور میشه بجا اینکه ع خدا مچکر باشم همش بهش غر میزنم .همش بااون دوس
بیچارم دعوا میکنم بد اخلاقی میکنم.باس ارزوهامُ بنویسم که یادم نره