28.حالا لباس چی بپوشیم:((
پررررر از فکر بودم پر از استرس .یه خالی بسته بودم دوسال پیش برای یکی ع دوسام بعد مجبور شدم ادامش بدم .بعد ازاونجا که همیشه مامانم اینا دروغای مارو میفمیدن من هیچوقت اعتماد به نفس دروغ گفتن رو نداشتم و الانم ندارم گویی _دوسم میگه من وقتی دروغ میگم قیافم تابلو میشه و فک کنم راس میگه چون همیشه دروغامو میفمه و مجبورم راسشو بگم بهش حتی یه دروغ کوچولو ام نمیشه بش گف_ ع دوسال پیش تاالان فکر میکنم که دوسم فمیده من خالی بستم و الان داره برام نقش بازی میکنه که مثن نمیدونه.میدونین شرایط بدیه که ندونی یکیو اوسکول کردی یا دور ازجونتون خودت اوسکول شدی:/ داشتم به همینا فک میکردم که مامانم باز گف لباس نداریم چیکارکنیم.داد زدم حالا کوووو تاعروسسی دایی تازه دی هسیم عروسیشم که 26 اسفنده وقت داریم فعلا .بنده خدا کپ کرد . گف اونو نمیگم که . گفتم حالا عقد فاطمه _دوس جانم_اخرای بهمن یا تو اسفنده اصن شاید نرم من. گف اونم نمیگم. این دفه من کپ کردم . گفتم دیگه کی :( گف 29 بهمن عروسی خالته :/ هم مث یخ وا رفتم هم داشتم ع خوشالی میترکیدم. ینی داریم؟مگه میشه؟ این همه اتفاق خوب و من انقد دپرس . دیگه بسه .دیگه وجدانا دپرس بودن جایز نیس عروسی خاله کوچیکمه که با هم بچه بودیم بازی میکردیم:) و این شد که تصمیم گرفتم غم ها را دور بریزم و برم دنبال لباااااس :)) چون باغم که نمیشه رف دنبال لباس :)) باس با نیش باز رف
+البه الان زنگ زدن گفتن عروسی خاله هه 21 بهمن شد . مگه ما فامیل درجه یک نیسیم الان باس بفمیم که یه ماه دیگه عروسیشه ایا؟؟؟؟
+نتیجه اخلاقی اون قسمت اولم اینه که دروغ نگیم