من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

تلگرام ... اینستا ... فیس بوک ... توییتر ... کوفت و زهرمار . همه شون یه کاری میکنن ادم حرف نزنه . متنای کوتاهه دل گیر .هیچی مث وبلاگ نمیشه . حرفاتو میزنی حرفای بقیه رو میخونی .
اینجا حرفامو میزنم حرفاتونو میخونم ^ـ^

۲۷ مطلب با موضوع «روزهای 22سالگیم» ثبت شده است

سـَـبُکم مث وقتی که دو ساعت میشینی تمام سنگاتو با رفیقت وا میکنی و بهش میگی ک داری ع چی حرص میخوری. بش میگی دلیل سرد شدن یهوییت چیه . بهت میگه که روی خوش ازت نمیدیده ک بیاد و ع بهترین اتفاق زندگیش برات تعریف کنه . میفمی که خودت باعث این درّه بین خودت و رفیقت شدی و سعی میکنی یه پُل بسازی برای اینکه خودتو ع این ور دره برسونی اون طرف پیش تنها رفیقت که تو بهترین انتخابش شریک باشی که تو انتخاب کردن بهش کمک کنی که یکیُ داشته باشه برا حرف زدن از هردری .
سبکم مث وقتی که میفهمی براش مهمی و اونم ع این فاصله اندازه تو ناراحت بوده .سبُـُـُـُک مث وقتی که مامانش میاد بت میگه که وقتی تو از دسش ناراحتی میره تو اتاقش ُ با هیشکی حرف نمیزنه تا تو دوباره باهاش خوب بشی و من باور میکنم حرفاشونو چون راستگو تر از اونا ندیدم . میفمم ادم تو خونه بشینه و فقط برا خودش دری وری ببافه نتیجش چیزی جز یه فاصله طوووولانی نمیشه. میفمم سوء تفاهم ممکنه برای هرکسی پیش بیاد .میفمم سوء تفاهم دوستیارو خراب میکنه.
البته که ع قدیم گفتن دوری و دوستی ولی با نزدیکا ام میشه رفاقت و دوستی کرد

+اقایون در جریان باشین دوستی ما دخترا به خاطر امر خطیر ازدواج و دستورات جناب همسر برای کم کردن رابطه با دوستای مجردی ممکنه به مو برسه ولی پاره نمیشه . برای همسرتون اول زندگی حق انتخاب چن  تا دوست بزارین ویهو قیچی برندارین دوستیاشونو قیچی کنین . و همینطور خانوما این حرکتو با همسرشون نکنن چون اقایون مث شما نیستن بگن چشم و رابطشونو با دوستاشون قط کنن اونا رابطشونو پنهان میکنن و این وسط شما همسرتونو مجبور کردین رابطشو با دوساش قایم کنه . اون کسی که دوستاشو به همسرش میفروشه خانوما هستن نه اقایون
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۲
Gift
نمیدونم چرا با مامانم خیلی اختلاف سلیقه دارم . بااینکه 24-23 سال ازم بزرگتره ولی هیچ وخ باهم جور نمیشیم .مثن
مامان :هدی میخوای یکم ارایش کردن یاد بگیری ؟           من : نه مامان اصلا بنظرم کارجالبی نمیاد
من:مامان میشه با دوستم بریم مشهد                        مامان: نه دوره خودمون میریم حالا
مامان : هدی اتاقتو جم ُ جو میکنی؟                           من:نه مامان تو اتاق من ک کسی نمیاد
من:مامان اتاقمو رنگ کنم ؟                                     مامان :نه احتیاجی نداره
مامان هدی این مانتو قشنگه میخریش؟                      من : نه مامان قشنگ نیس
من: مامان این کفشه رو بخرم؟                                مامان : نه پسرونس
هی مامان:...   من:نه                                          هی من:... مامان:نه
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۱
Gift

 میگن ادم که پیر میشه بهترین حالتی که میتونه برای خود اون فرد پیش بیاد اینه که آلزایمر بگیره . برای اطرافیانش ممکنه بدترین اتفاق باشه ولی واس خود اون فرد عالیه .معمولا اون فرد برمیگرده به بهترین دوران زندگیش و فقط اتفاقات اون دوره رو یادش میاد .فک میکنه تو اون دورانه .حتی اگه ادمای اون دوران الان زیر یه خروار خاک باشن اون فرد اینو نمیتونه درک بکنه و فک میکنه اونا زیر یه خروار خاک نیستن ویکی ازاطرافیانشو جای اون فرد که زیر یه خروار خاکه جا میزنه .یجورایی بر میگرده به گذشته .همون سفر در زمان که خیلی ها ارزوشو دارن
البته شاید یه نفر بدشانسی بیاره و تالاپ بیفته تو بدترین قسمت زندگیش و تااخر عمرش ام توهمون قسمت بمونه.ینی یه چیزی مث یه کابوس مادام العمر یا یه فیلم ترسناکه اکشن با یه عالمه زامبی که اصن قصد تموم شدن نداره.
همش برام سواله ک اگه من یه روزی پیر بشم اگه الزایمر بگیرم میفتم تو کدوم دوره زندگیم .هرچی فک میکنم هیچ دوره از زندگیم نبوده تاالان ک بهش تعلق خاطر داشته باشم.منه22 ساله وسط جوونی استم و هیچ احساس جوون بودن نمیکنم .میترسم ازاینکه الزایمر منو برگردونه به بدترین دوران زندگیم . مثن سال 94 . مثن پاییز 94. مثن هی ابان 94 تا اخر اذر 94 برام تکرار شه :(
خدایااگه قراره این اتفاق بیفته بیا و معرفت بزار قبل این اتفاق منو به بدترین شکل ممکن ببر پیش خودت .حتی بنداز تو موتورخونه جهنم ولی به این روزا برنگردم باز.توروخدا:(

 +تو خانواده ما اکثر اونایی ک پیر میشن یا سرطان میگیرن یا الزایمری میشن .ازاین فک و فامیل چیزی بجز شر و آفت به ما نرسیده

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۶
Gift
هرکسی دور و ور منه ازاومدن پاییز خوشحال میشه . من اما هیچ وقت نتونستم خودمو قانع کنم از اومدن پاییز خوشحال بشم یا لااقل یکم از حس تنفرم به این فصل کم کنم . حتی دلیل این حس تنفر ام نمیدونم چیه و ازکِی اومده سراغم فقط میدونم خیلی حس عمیقیه .
نه مث اکثر مردم به این فصل الرژی دارم نه سرما خوردگی های خفن میگیرم.قبلا فک میکردم چون مهر با باز شدن مدرسه ها یکی میشه اش بیزارم. در صورتی که من از مدرسه فراری نبودم. وقتی مدرسم تموم شد بازم همین حسو به پاییز داشتم . بعد فک کردم شاید چون باید برم دانشگاه این حسو دارم و استرس درسه که پاییزمو خراب میکنه ولی بعد دیدم پس من این حسو قاعدتا باید به بهمن ام داشته باشم چون ترم جدید شروع میشه . ولی نداشتم. والانم ک خونه نشینم و شغل شریفی ندارم هم همچنان این حس رو به پاییز لعنتیه خودم دارم
پاییز که میخواد شروع بشه انگار که قلب من ده تیکه میشه یه تیکش میره کنار کبدم یکی کنار کلیه یکی میاد تو گلوم یه تیکش سرجاشه خلاصه هرتیکه میره یجا . اخر پاییز اما احساس میکنم یه تیکه ع قلبم نیس . نگرانش نمیشم که نکنه پیش کسی یا جایی مونده باشه این احتمالو میدم که خب شاید طی تقسیم شدن قلبم اون تیکه جای بدی افتاده و شاید حتی دفع شده :/
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۷
Gift

میدونین
من نمیفمم معنی اینکه میگن فلانی کم حرفه یعنی چی؟
خود من قبلا ادم کم حرفی بودم.ینی حرف واقعی کم داشتم ولی پرحرف بودم ینی ساکت نمیشدم انقد ک بم میگفتن ان شرلی .

ولی الان ادم کم حرفی شدم . ینی کم حرف میزنم ولی شاید کسی باورش نشه چقد حرف تو سرم که نه توی دلمه . اونایی ک حرفاشون تو سرشونه به نظر من ادمایی ان ک حرفاشون جدیه ولی حرفایی ک تو دل منه خیلی خیلی جدیه .حرف دل مهم تر از حرف توی سره .حرف توی سر نمیتونه قلب ادمو چل تیکه کنه ولی میتونه قلب یکی دیگه رو بشکونه .. ولی حرفی ک توی دله میتونه ادمو منفجر کنه و میتونه یکاری کنه که یه ادم شادی ک همه با خنده های طبیعیش میشناختنش و همه بخاطر خنده های ع ته دلش باش رفیق میشدن رو تبدیل کنه به ادمی که وقتی دوساش تو چشش نیگا میکنن بدون استثنا بگن :تو یه چیزیت شده ها :/ و من هم دهان گشادم رو باز کنم و لثه هامو بریزم بیرون(اخه دندونای من خیلی ریزه و بیشتر وقتی میخندم لثه های لامصبم میان بیرون) و بگم من هیچیم نیس ولی تو دلم بگم ک ع دست خدا ناراحتم .ع دس خدایی ک فقط میگه همه کارام حکمت داره و انقد شعور به منه بی شعور نداده ک حکمت کاراشو درک کنم و بخاطر لج کردن باهاش نمازمو نزارم کنار . نمیدونم چرا ولی خدا قفل کرده رو من:(

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۸
Gift

رفتیم سر کار ;یه ماه اول توووپ بود . من و یه دختری و مامان اون دختره و عمه اش با هم کار میکردیم توی اون به اصطلاح چاپخونه ای که من بش میگم کارگاه.خیلی ام خوش میگذشت .ولی دختره دیگه . یوقتایی میره رو مخ ادم .نقطه ضعفتو گیر میاره و اذیت میکنه تیکه میندازه بالاخه ادمه دیگه اونم از نوع مطلقه اش ک همسن من باشه و خودشو تو زندگی خیلی از همسن و سالاش عقب تر ببینه . بالاخره یکم اذیتو میکرد و مامان وعمشم مث  شیررررررر پشت سرش  بودن همینطور صاب کارمون ک به ظاهر ادم خیلی بامنطقی میومد تاکید میکنم به ظاهر.اون دختره مث من نبود ک تاحالا به ماتیک دس نزده و حتی انقد ریمل نزدم ک وقتی میزنم مث ابر بهار ازچشمم اشک میاد.مث من نبود ک هرروز یه لاک نزنه و رنگ کفششو بارژ اون روزش ست نکنه .مث من نبود ک جیبش خالی باشه پزش عالی نباشه. اتفاقا اون خیلی بلد بود خیییلی . جیبش خیلی خالی بود ولی پزش متعالی بود.ماه دوم اذیتاش بیشتر شد تیکه انداختنش بیشتر شد.من تصمیم گرفتم تنها دوسمو ع گرمسار بیارم شهر خودمون ک باهم باشیم .این ک میخواسم بیارمش فقط دوسم نبود همه فک میکردن ماباهم خواهریم .یجورایی میگن عشق اول و این چیزا .این همون عشق اول بود ک قرار شده بود بیاد شهرما و همکار من بشه. میتونین تصور کنین راضی کردن یه خانواده برای رفتن از شهری  به شهر دیگه چقد میتونه سخت باشه و من این کار سختو تو دو هفته عملیش کردم.چون انگیزه توان ادمو 10 برابر میکنه.خونه شونو از یه شهر دیگه اوردن شهر ما.اون دختره ام کم نیاورد دید من رو دوسم حساسم سه پیچ شد به رفیقم و رف رو اصاب من.صاب کارمون همچنان ادم به ظاهر متشخص و منطقی هست ها.من معده دردم شروع شد دوا دکتر این ور اون ور ازمایش هممممه چی .ولی هیچیم نبود :/ صاحب کارمون استاده انرژی درمانی بود یه انرژی بم داد من ده روز راحت بودم باز بعد ده روز مریضی من شروع شد  و من مجبور شدم بیام بیرون ع سر کارم. صاف همون شب تاسوعا برا این دوسم ک ع گرمسار اومده بود اینجا از طریق یکی ع اشناهامون خواستگاری پیدا شد اقاپلیسی با یک چال در قسمت چانه ک بسیار به مزاق دوس ما خوش امد.ینی قشنگ یکی اومد عشق منو زد زیر بغلش ک برداره ببره و من میتونم فقط مث بز نیگاش کنم و ادای ادمای خوشالو در بیارم ک تو این کار اصن وارد نیسم و همه میدونن من اصلا خوشحال نیسم.این وسطط بابای ماام مریض شد ک هیشکی نفمید چشه.

پس مرور میکنیم .طی یک الی دو ماه من مریضی گرفتم ک هیچیم نبود ولی داشتم میمیردم . بابام مریضی  گرف ک کسی نفمید چشه .و یک شکست عخشی عظیم خوردم چون تنها دوسمو اوردم اینجا پیش خودم باشه ولی شوعر کرد و 180 درجه عوض شد و من شدم تنهای تنها :/


بالاخره بعد سه ماه رفت و امد و انواع و اقسام دکتر و متخصص و این حرفا بنده روده تحریک پذیر بود مریضیم و دلیلش یک شوک عصبی بود ک بهم وارد شده بود و اضطراب و استرس و بعد اون شوک بود و من توی اون سه ماه به جز اذیت اون دوست بیشعور همکارم به هیچ وجه اذیتی نشده بودم و پدر جان هم تیروییدش ب شدت پر کار شده بود ووضیت صفرا و قندش خراب شده بود .وقتی قرار باشه ادم بد شانسی بیاره از هر جااااایی براش میباره

دعا کنین . دعا کنین صَفَر ک تموم میشه زندگی ماام باز دوباره برگرده به حالت اولش .قربون امام حسین برم . همیشه از محرم و بخصوص صفر میترسم همیشه . روز خوشی ما توی محرم و صفر نداریم .

و یه نصیحت مادرانه ;با خدا کل کل نکنین . جوری سوسک میکنه ادمو ک ....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۴:۳۰
Gift
مکالمه خالم و من
خاله معدم درد میکنه بدجور.               خب دایمیتیکون بخور
کدوم ؟همون جویدنیه؟                         اره اره              
میخورم .میزارم حل میشه میخورمش .              فایده نداره ک .باید با بذاق دهن قاطی شه
پ چیکا کنمش نمیتونم بجوام:(                      هوووووم؟خب تف کن تو قاشق یعد قرصو بنداز توش حل بشه اینجوری یا بذاق دهنت حل میشه
0_o
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۴
Gift