من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

تلگرام ... اینستا ... فیس بوک ... توییتر ... کوفت و زهرمار . همه شون یه کاری میکنن ادم حرف نزنه . متنای کوتاهه دل گیر .هیچی مث وبلاگ نمیشه . حرفاتو میزنی حرفای بقیه رو میخونی .
اینجا حرفامو میزنم حرفاتونو میخونم ^ـ^

78.بسی کارگری ها کردم در آن90 روز

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ب.ظ
پارسال همین موقعا بود یهو گیر دادم من باید برم سر کار . زندگی برا مامان اینا نذاشته بودم صب پامیشدم تاااا شب میگفتم کار کار کار . بعد اینا کار گیر میاوردن یا راش دور بود یا باید ع مخ استفاده میکردی یا منشی و اینا بود باید میرفتی تو یه اتاق تنها میشستی تلفن جواب میدادی. اونم برا کی منی که تلفن خونمون خودشو خفه کنه من نمیرم جواب بدم . خب میخواسم تو یه اتاق بشینم تنهایی که لونه خودم بود دیگه . تازه من تو لونم تخت و متکا و اینام داشتم اون اتاقه فقط یه صندلی بود باید صب تا غروب میشستی تنهایی اونجا هی الو الو .خلاصه این شد که تا گفتن سر کوچه یه کارگاه و چاپخونه کارت عروسی وایناس من دوییدم رفتم اونجا گفتم اقا منم بازی. رفتم دیدم عه کسی هنوز بازی نیومده .اولین نفر من بودم صاب کارش یه اقای جوونی بود با خانومش که بعدا اشنا درومدیم . ایناقا بنظر خیلی محترم و متشخص و اهل کتاب و افاضه فیض و روان شناس و اهل این کارا هس با عود میان خستگی و درد رو ع چاکراهای بدن بیرون میارن و این حرفا اهل اینا بود .منم اصن نیگا نکردم اونجایی که میخوام کار کنم اسم کارگر میاد روم . گفتم میرم یکم حرفا این اقاهه رو گوش میدم. یجوری بود اصن دیدش با من حداقل زمین تا اسمون فرق داش .حرفاشو رفتاراش بنظرم جالب اومد . همون اول که میخواسیم بریم باش صبت کنیم باید از یه سرازیری میرفتیم پایین و خیلی سخت بود وقتی رفتیم پایین گف البته شما نگران نباشین من اینجا نرده میزارم که سر نخورن بچه ها . مامانم چشماش گرد شد . اول نفمیدم براچی . بعد مامانم طبق معمول که همه چیو بررسی میکنه تا مطمئن بشه شروع کرد نیگا کردن و اینا یهو اون اقاهه گف عیبی نداره تو اتاق منم ببینین مطمئن باشین دری به جایی نداره .مامانم چشمش گرد تر شد . بعد چن دیقه تو ذهنم اومد که این که گف با خانومشه پ خانومش کو .اقاهه داش با مامان صبت میکردا یدفه روشو کرد سمت من گف خانومم الان میاد . یهو کپ کردم . وسط حرفش یهو براچی باید بمن اینو میگف من که بلند نگفته بودم فکرمو که . هیچی اینا گذشت اخرش گف اب میخورید یاشربت ما گفتیم اب یهو رو کرد به مامانم گف ابلیمو داریم گلاب و قندم داریم شربت ابلیمو میتونم درست کنم تارف نکنین . مامانم دیگه مخش هنگ کرده بود .خلاصه ابو خوردیم و اومدیم بیرون که بریم خونه مامان گف هدی باور کن من به هرچی فک کردم این اقاهه همون موقع دربارش حرف زد داشتم به سراشیبی فک میکردم یهو بم گف نرده میزارم داشتم فک میکردم یوخت تو اتاقش در نباشه به خونه پشتی ،گف بیا ببین در نداره .اون موقع که گف اب میخواین مامانم با خودش گفته بوده حالا ما شربت ابلیمو بخوایم تو داری که بیاری که اون اقاام گفته بود قند و ابلیمو و اینا داریم بخواین درست میکنیم . من نگفتم که منم داشتم به خانومش فک میکردم که یهو بم گف الان میاد .گفتم نه بابا اتفاقی بوده و توهم زدی و اینا .خلاصه قرار شد من یه هفته امتحانی برم ببینم چطوره ورسما از اون روز با مخالفتای فراااااااااوان بابام وشرط بندی کل خاندان که میگفتن هدی سه روز بیشتر سر کار نمیره ، من کارگر یه کارگاه کارت عروسی شدم :))انقد اتفاقای عجیب غریب افتاد اونجا که بخوام بگم هیچکدومشو باور نمیکنین ولی بجان خودم که میخوام دنیام نباشه :) همش راسه ینی یه موجودی بود این اقا که من عینشو ندیده بودم .حالا درباره فکراشو حرفاش میگم بعدا ولی واقعا بعضی حرفاش فکر ادمو اعتقادشو نسبیت به زندگی عوض میکرد اگه یه دفه ناتو از اب درنمیومد بیشتر پیشش می موندم .
+بعد من یه خانومه با خواهر شوعرش اومد اونجا بادخترش که همسن من بود . شما تصور کنین یه عروس و خواهر شوهر همکارت باشن خخخ چه کارا که نکردن اینا اون دختره ام یکی به میخ میزد یکی به نعل اصن وضی بود اون جا کریزی خونه بود .رسما تیمارستان باز کرده بود یارو همممه داغون .بعد یه کارگر دیگم میخواس هرروز یه خل وضع میومد که اونجا کار کنه دوروزه فرار میکرد :))ینی من موندم چیجوری تونستم سه ماه اونجا بمونم .
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۲۲
Gift

نظرات  (۲)

:| چه باحال بوده اون مرده! از اتفاقای جالبی که میگی افتاده یکم بیشتر بنویس.
پاسخ:
اوووه انقد عجیب غریب بود اصن بخدا بگم باورت نمیشه .چش چش حتما
هنوزم همون کارگاه موجوده ؟ :)) 

چـه آدمی بوده :-/ مطمئنی ادم بوده ؟ :-/
پاسخ:
بعله فقط من توش ناموجودم.
خیییلی باحال بود حالا واسا بقیشو بگم