من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

تلگرام ... اینستا ... فیس بوک ... توییتر ... کوفت و زهرمار . همه شون یه کاری میکنن ادم حرف نزنه . متنای کوتاهه دل گیر .هیچی مث وبلاگ نمیشه . حرفاتو میزنی حرفای بقیه رو میخونی .
اینجا حرفامو میزنم حرفاتونو میخونم ^ـ^

31.و پایان گندسار رفتن من :)

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۱۸ ق.ظ

پارسال 29 دی بود . ما سه تا امتحان تخصصی پشت هم داشتیم با یه پیرزنی که هم غرغرو بود هم قسم خورده بود منو میندازه و یکاری میکنه به خاطر یه درس من یه ترم دیگه ام بگیرم .معلم تاریخ دبیرستان بود اومد بود استاد شده بود .ترم اخر بودیم و حدود 4 تا درس سه واحدی بااین خانوم داشتیم . سر همه کلاساش با من و فاطمه و شیما دعوا کرده بود . با ما سه تا دعوا میکرد بعد رو میکرد به من میگف من تو رو میندازم :/ هیچ وخت نفمیدم چرا انقد با من خصومت داشت. ولی وقتی باهام صحبت میکرداحساس میکردم تو دلش داره فش میده بهم . کلا خیلی جوان گرا نبود :/با عتیقه جات حال میکرد با دانشجوهای سن پایین اصلا حال نمیکرد.اره دیگه این جوریا بود بعد ما سه تا امتحان اخرمون پشت هم بود دوتا اخریش تخصصی همین ایشون بود اون یکی راحت تر بود . اقا ما با کلی صحبت و التماس و درخواست از خانواده راضیشون کردیم که من شب اون گرمسار خراب شده بمونم .قرار شد برم یه پانسیون داخل شهر . امتحان یکی مونده به اخری رو دادیم خیلی ام افتضاح بود اصن یه جورایی گند زدیم که خوده استاده گف ببینم همه کم شدن یکاریش میکنم به یقین رسیده بودم که میندازه منو . همه رو ام قبول کنه من رو میندازه ع توی چشای ذاقش (زاق-ضاق منظور سبز رنگش بود) اینو میخوندم بااون نیشخندش میگف همه رو ام بندازم هدیه رو پاس میکنم بعدم هار هار خندید و دسشو گذاش رو شونم . فاتحه اون درس رو خوندم همون موقع ولی زدم به بیخیالی. اومدم برم دنبال خوابگاه که دوتا ع دوسام گیر دادن که باس بیای خونه ما . هی ع اونا اصرار که بیا میخندیم خوش میگذره (نمیفمیدن که من دلقک نیسم و دشمنم قراره منو بندازه پس فرصتی برای خندیدن ندارم ) ع منم انکار که نه من به مانم اینا بگم اجازه نمیدن و اینا . بعد یهو در یک عملیات انتحاری فکر پیچش اومد تو سر ما و زنگ زدیم که اره مامان من رفتم پانسیون اتفاقا پیش یکی ع دوسامم هسم جامم خوبه نگران نباشین .البته همش دروغ نبود ها . من پیش دوسم بودم جامم خوب بود و مانمم لازم نبود نگران باشه فقط پانسیون نرفته بودیم همین . ما خیلی خوشال بعد امتحانی که افتضاح داده بودیم کلی دوغ و چیپس و ماکارونی و سس و پاستیل^_^ گرفتیم رفتیم خونه شیما شوهرشم دک کردیم . نشستیم گفتیم خندیدیم ترکیدیم نقشه کشیدیم برنامه ریزی کردیم برا درس خوندن شام درست کردیم ماکارونی چرب و چیلی یه کاسه ماست برداشتم ریختم رو ماکارونیا هم زدم :)) انقد هم زدم که ماکارونی سفید شد . کسی به غذام نگا نمیکرد راسش خودمم داش حالم بهم میخورد وقتی میخوردمش ولی خب باید میخوردمش چون باید حال اونام بهم میخورد. وحید رو پیچوندیم گفتیم بره خونه مامانش خودمون به بهانه درس خوندن نشستیم ع خاطرات دوران جاهلیتمون گفتیم بعد وحید اومد برامون لبو و باقالی اورد ^_^ خوردیم .هم لبو خوردیم هم باقالی هردو ام نفاخ :)) بقیش قابل عرض نیس . خلاصه شب شد هوا بارونی شد وحید اومد دنبالمون من و فاطمه رو برد خونه فاطمه اینا . اونجا کسی نبود . من و فاطمه و مامانش بودیم . اونجام گفتیم خندیدیم عکس گرفتیم یخ زدیم چشممون کور شد ع خواب .خوابمون گرف رفتیم بخوابیم من ع مهمونایی که قرار بود فرداش بیان تا ما به غلامی قبولشون کنیم گفتم خواب ع سرمن پرید نشستیم نقشه کشیدیم که چیکار کنیم با غلامامون قرار شد من چایی رو بریزم تو صورتش چون غلام خودم بود هرکاری میخواسم میتونسم باهاش بکنم :)مامانش خرپف میکرد صدای ما به هم نمیرسید بقیه صبتا رو گذاشتیم برا فردا سر پتو دعوامون شد اووو ساعت دو سه شد یادمون اومد که اخ ما درس نخوندیم ساعت کوک کردیم شیش پاشیم ولی نتونستیم.باز کوک کردیم هف پاشیم اصن نتونستیم هشت با جفتک لغد فاطمه بیدار شدیم صبونه مبسوط با نون بربری داغ و کره مربا زدیم بر بدن خودمو اماده کرده بودم که امتحان رو گند بزنم هوس اش کردیم مامانش برامون اش درست کرد ماام نشستیم به تقلب نوشتن.انقد نوشتیم انقد نوشتیم انقد نوشتیم که دیگه جا نداشتیم من پشت کارت امتحانم حتی یه کلمه ام جا نداشت. دوساعت دیگم خوندیم دیدیم خسته ایم یکم اهنگ گوش کردیم دیدیم عه ساعت یازده شده زنگ زدیم شیما شوماخر ماشین اورد آش خوردیم رفتیم جهت رفع استرس تو اون خراب شده دوتا دور زدیم بعد رفتیم دانشگا چن تا نفس عمیق کشیدیم کیفارو تحویل دادیم نفس عمیق کشیدیم دنبال کارت گشتیم . من کارتمو گیر نیاوردم نفس عمیق کشان خودمو قاطی بچه ها قاچاقی رد کردم رفتم تو سالن . نفس عمیق کشیدم جامو گیر نمیاوردم یه جا خالی گیر اوردم جلوی فاطمه نفس عمیق کشیدم نشستم همونجا. داشتم نفسای عمیق تر میکشیدم که تازه یادم افتاد که من پشت کارتم تقلب داشتم و الان رسما هیچی بلد نیسم . اومدم پاشم برم بیرون ع سر جلسه بچه ها گرفتنم گفتن ما بهت میرسونیم ده بگیری. نشستم لیست رو امضا کردم .برگه سوالو پخش کردم نگا کردم به خودم و جد ابادم فش دادم که چرا پانشدم برم و برگه حضور غیاب رو امضا کردم . فوقش غیبت میخوردم درسم حذف میشد دیگه 0نمیشدم که مشروط شم.اصن سوالا فضایی داغووون بودم چار ردیف صندلی بود دو ردیف روان شناسی که ما بودیم دو ردیفم زبان بودن. زبانی ها نیم ساعته برگه هاشونو دادن . داشتم زار میزدم هیچ راه تقلبی نداشتم جلوی جلو بودم تو حلق مراقب. وقتی همه زبانی ها رفتن مراقب اومد واساد گف خانوم فلانی اقای نصیر سفارشتونو کرده (نصیر شوهر یکی بچه ها بود که تو دانشگا کار میکرد) اون دوستم ام نامردی نکرد گف بزار اینام تقلب کنن گناه دارن . مراقبه رف بیرون گف زدم به در بدونین بازرس اومده .شاگرد اول کلاسمون گف من میخونم شما بنویسین ع خود سوال یک خط به خط مو به مو گف ماام همه نوشتیم . ینی عین واس اون نوشتیم یهو استادمون اومد برگه هارو نیگا کرد هنگ کرده بود . همه جای منو گشت گف کارتتو بده من گفتم نیاوردم کم مونده بود بازرسی بدنی کنه من و فاطمه رو به هیشکی دیگه ام شک نکرد . امتحانو دادیم اومدیم بیرون یه جشن کوچولو گرفتیم با شیما شوماخر رفتیم یه دور دیگم زدیم منو بردن ایسگاه سوار قطار شدم اومدم خونه دوروز بعد نمره ها اومد :)) 19 شده بودمش:)) قسم خورده بود منو بندازه ولی نتونس :))

29 دی رو هیچ وخ یادم نمیره :) بهترین امتحانم بود :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۳۰
Gift

نظرات  (۴)

۳۰ دی ۹۴ ، ۰۱:۳۱ سید ظهیر
۱- چقدر کار بدی کردی به خانواده ت راستشو نگفتی، آدم باید حداقل حداقل با پدر مادرش (محرم ترین محارم دنیا) رو راست باشه :\ 
۲- تکرار شماره بالا
۳- بازم تکرار
۴- اونجا که نوشتی من که دلقک نیستم: آقا منم دچار این معضل هستم وقتی بهم میگن بیا تا دور هم بخندیم، اگه نباشی که حال نمیده(؟) دقیقا دارن تمجیدم میکنن یا تخریب؟
۵- من چرا هیچ وقت نتونستم چیپس و ماست (دوغ) رو هضم کنم؟ (از نظر فکری منظورمه)
۶- و اما تقلب! بزرگی میگفت تقلب بایستی متکی بالذات باشد نه متکی به غیر، دخترم، برو خودتو اصلاح کن.
پاسخ:
محرم ترین محارم دنیا من رو ع خیلی چیزا منع کردن که همه تجربه شون کردن . من ده سال دیگه که نمیتونسم شب امتحان برم خونه دوسام اخرین فرصتم اون روز بود چار سال رو راس  بودم باشون ولی بالاخره خب یه وقتایی پیچش چند درصدی لازمه دیگه
برا نکته چاهارم هنوز هیچ کس نفمیده این جمله تمجیده یا تخریب :/
پنجمین مورد رو ام سرت کلاه رفته شما یه چیپس سرکه ای بزرررررگ بگیر با یه دوغ گدوک و  ماست ترجیحا بدون سیر . بخور ببینم ایا بدت میاد :/
و اما مورد شیشم اون بزرگ به من نگفته بود که :( من تقلبم همیشه با استرس بود ولی این یکی خیلی شیک و مجلسی بود :)
۳۰ دی ۹۴ ، ۰۹:۵۱ علیرضا توحیدی
زاغ :))))))))))))))))
+ گوگل‌ش کنید خب وقتایی که نمیدونید :)))
++ دنیای دخترا رو نمی‌فهمم خیلی وقتا :\
+++ موفق باشید :))
پاسخ:
+بعله بعله زاغ :)) راسش من پستام پنج دیقه ای نوشته میشه وقت سرچ و اینا نیس :)) دیگه شرمنده ایم
++دنیای دخترا خیلی سادس که . کدوم پسری با چارتا چیپس و دوغ و ماکارونی میتونه بهترین خاطره دوستی شو بسازه :/
+++شما نیز ^_^
چه باحال
نصفه شبی کلی یاد خاطراتم افتادم ^__^
پاسخ:
^_^
عاقا عالی بود منم تو فکرم افتاد خاطرات دانشگامو بنویسم یادم نره:))
پاسخ:
خخخ اون امتحان با بقیه امتحانام فرق داش عالی بود :)