من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

تلگرام ... اینستا ... فیس بوک ... توییتر ... کوفت و زهرمار . همه شون یه کاری میکنن ادم حرف نزنه . متنای کوتاهه دل گیر .هیچی مث وبلاگ نمیشه . حرفاتو میزنی حرفای بقیه رو میخونی .
اینجا حرفامو میزنم حرفاتونو میخونم ^ـ^

38.من قربانی اشتاه داییم بودم:(

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۴۰ ب.ظ

بعد یه بارم رفتیم شمال با خالم و بچه هاش و مامان ساداتم و داییم و بقیه رو یادم نیس. اقا رفتیم دریا و محمد حسین پسرخاله کوچیم اون موقع شاید اول ابتدایی بود . نشست به ماهی گرفتن و اینا تو یه پلاستیک چن تا ماهی کوچولو گرف اورد با خودش بیاره خونه.بعد منم همیشه با مشکلی درمسافرت ها مواجهم که گلاب به روتون اصن نمیگم ولش کن. خلاصه انقدی بدونین که اونجاها نه پمپ بنزینی بود نه مدرسه ای نه هیچ . وسط وسط جنگل و یه رودخونه . من یکم تمرکزمُ روی چیزای دیگه گذاشتم و یادم رف قضیه رو یکم نشستمی بعد رفتیم کنار رودخونه و همه گیررررردادن که بیا تو اب بیا تو اب و اینا و بالاخره به زور پای من رو زدن تو اب منم ع بچگی همه میدونن از اب متنفرررم مامان بچه بودم منُ هفته ای یبار با کتک میبرد گرمابه . خلاصه باز تمرکزم ع دس دادم واون قضیه گلاب به روتون باز تشدید شد.غذا اوردن نوشابه ویه بطری اب برای من چون میدونین نوشابه ضرر داره و ومیدونین در لحظه اول چقد قند کاذب تولید میکنه و ع این حرفا .محمد گیر داده بود که یه بطری گیر بیار من این ماهیا رو بریزم توش . یه بطری برداشتم اب رودخونه رو با تمام خنکیش  وخطری که برام داشت رو مشت مشت ریختم توش تا این اقا ماهیاشُ بریزه توش و فرستادمش دم رودخونه قورباغه بگیره و خودم ع دور نیگاش میکردم که یهو خبر امد که عه زهرا (دختر خاله چارسالم)کو . همه بدو این ور بدو اون ور پدرمون در اومد تا یه نقطه دیدیم در دور دست که رود خونه رو گرفته داره میره بین خالم و مامانم و اینا خب من بیشتر میتونستم بدوام دیگه دوییدم تا این بچه رو گرفتم واوردم. پدرم درومده بود انقد دوییده بودم برگشتیم دیدیم جم کردن وسایلو که بریم خونه منم انقد دوییده بودم زبونم چسبیده بود به سقف دهنم به داییم گفتم بطری اب رو ع صندوق عقب با هززززار منت اورد داد دسم منم سرکشیدمش که یهو دیدم پسر خالم داره گریه میکنه که هـــِــدی چرا ماهیا منُ میخوری. اصن شُک شدم . اوردم پایین بطری رو دیدم داییم جای بطری اب ،بطری ماهیای محمد حسین رو داده بهم . حالا من داشتم بالا میاوردم همه خانواده دارن میخندن . گریه میکردم ولی هیشکی کمکم نمیکرد. اخر شوهر خالم گرف بطریُ گف نترس ماهیا پنج تا بود هر پنج تاشون هستن.خیالم راحت شد یکم که محمد باز بطری رو گرف گرررریه میکرد که یدونه ماهی و دوتا قورباغه هام که الان از رود خونه گرفتمشون نیستن 0_o  من یه ماهی و دوتا قورباغه خورده بودم :(میفمین دوتا بچه قورباغه ع این سیاها قورت داده بودم :(((

داییم هنوزم تو مهمونی های خونوادگی این شاهکارشُ تعریف میکنه و همه من رو نکوهش میکنن. داییم بطری اشتبا داد چرا من :((

+خوبیش این بود که دیگه تمرکزم رو قورباغه ها بود و دیگه یاد مشکل اول داستان نبودم تا خونه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۰
Gift

نظرات  (۳)

۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۹ علیرضا توحیدی
+ مثبت اندیشی ^_____^
پاسخ:
+اندیشه مثبتم ارزوس :/
یک دقیقه سکوت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خخخخخخ
پاسخ:
یه عمر سکوتم کمه ندا جان یه دیقه که چیزی نی
قورباغه خوردی؟!:/ بدبخ:/ خاک به سرم:/ خنده ام میاد ازت و گریه ام:)))
پاسخ:
ولی من فقط گریم میومد بخدا:(((