من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

تلگرام ... اینستا ... فیس بوک ... توییتر ... کوفت و زهرمار . همه شون یه کاری میکنن ادم حرف نزنه . متنای کوتاهه دل گیر .هیچی مث وبلاگ نمیشه . حرفاتو میزنی حرفای بقیه رو میخونی .
اینجا حرفامو میزنم حرفاتونو میخونم ^ـ^

53.من آن طلای پاک :)

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۵۹ ب.ظ

یه داداش ام داریم از این بشر هیچچچچی بجز مریضی بم نمیرسه ینی ع بچگی کافی بود این بچه مریض شه تا منم مریض نمیکرد اصن خیالش راحت نمیشد ماسک و دارو خوردن قبل مریض شدن و قرنطینه ام حالیش نیس . همچین من ُ مریض کرد سه روز کامل از زیر پتو بیرون نیومدم تب ولرز واقعا کشنده . نصف گوشت تنم اب شد از این تب کردنام :( البته منم بیکار نموندم مامان و اون یکی داداشه رو مریض کردم :) بالاخره اونام دل دارن من ادم تنها خور نیسم .پروژه بعدیمم اگه خدا یاری کنه پدر هستن :)

+بعد قشنگ این وسط که ماداریم جون میدیم از مریضی زن داییه جاهاز اورده .شما کجا دیدی برای یه جاهاز اوردنه ساده 25 نفر تشریف بیارن به قصد شام خونه مادر شوعر بیچاره . 25 نفر اخه :/ این انصافه اخه :/

+خاله بنده ام که خواهر شوهر تشریف دارن هی لکُ لوچه کج میفرمودن میگفتن جاهاز عاطفه بهتر شداااااااا نــــــــه ؟:/ انسان انقدر .... نه اخه انقدر..... لااله الا الله حیف بچه که بودیم این خالم کمک مامانم بزرگمون میکرد وگرنه میگفتم انقدر چی.

+بعد ما خانوادگی یه عادتی داریم که تب میکنیم هذیون میگیم . داداشم تو خواب داد میزنه مامانم حرف میزنه ولی نامفهوم . خالم کلاس اموزش فُش میزاره . منم که کوچولوتونم در حالت خواب و بیدار یه سری چیزارُ هی تکرار میکنم . فی المثل دیشب برا دوستان داشتم تعریف میکردم که ساعت سه و چار نصفه شب به خودم اومدم دیدم قریب به یک ساعته دارم هی میگم : یه حاجی بود یه گربه داشت . گربه شُ خیلی دوس میداش . گوشتی خرید طاقچه گذاشت. گربه اومد گوشتارُ خورد . حاجی زد ُ گربه رو کشت . روسنگه قبره اون نوشت : یه حاجی بود یه گربه داشت . گربه شُ خیلی دوس میداش . گوشتی خرید طاقچه گذاشت. گربه اومد گوشتارُ خورد . حاجی زد ُ گربه رو کشت . روسنگه قبره اون نوشت : یه حاجی بود یه گربه داشت . گربه شُ خیلی دوس میداش . گوشتی خرید طاقچه گذاشت. گربه اومد گوشتارُ خورد . حاجی زد ُ گربه رو کشت . روسنگه قبره اون نوشت ...

+شب قبلشم گویی تو خواب هی میگفتم :اهویی رفته بود چَرا تا بچَرَد ان بچه را نه خود چرید نه بچه را پس چِرا رفته بود چَرا :/ و این رو هی تکرار میکردم

+نه عزیزم ما ع اوناش نیسیم که نگران سوتی های تو خوابمون باشیم . پرونده ما پاکه پاکه اینا رُ ام که میبینین میخوندم شعرایی بوده که بچه بودیم مامانم مارو میخواسته بخوابونه تکونمون میداده و اینارو میخونده . بعله :))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۵
Gift